راه نوری

فنر های مزخرف/بیخوابی

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۱۷ ق.ظ

سلام، 

اینو در حالی مینویسم که دیگه آفتاب خانم در حال طلوع کردن هست و همه خوابن. امروز عقد کنون نوه خاله مامانمه. همون دختری که از ازدواج فراری بود و طبق یک قانون نانوشته ضد ازدواج ها اولین نفر میرن سر خونه زندگیشون.

ما یک شب زودتر اومدیم اینجا. آخه شهر هامون فاصله داره. یک ساعت دوریم. همه خوابیدن جز من. نکه نخوام ها، اما این تخت لعنتی خیلی ناراحته. همه فنر هاش بیرونه و هرجور می‌خوابم این فنر ها میرن توی بدنم و درد همه وجودم رو پر میکنه. 

روی زمین بقیه مهمون ها خوابیدن و من.... 

بقیه قطعا ساعت های ۸ اینا بیدار میشن. 

مطمئنم آرایشم خوب نمیشه، چون خوابم کافی نیست.

منتظرم زودتر بریم خونمون. منتظرم زودتر همه بیدار بشن و شروع کنن به آماده کردن خودشون و بعدم ما زود برگردیم خونمون. 

میخوام بخوابم. 

تاحالا هیچوقت بخاطر بی‌خوابی گریه نکرده بودم. اما الان یک بغض گنده توی گلومه و آرزوم یک تشک بدون فنره. من تخت خودم رو میخوام. 

کم کم دارم از سردرد میمیرم. 

 

یک عدد حبیب

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

از دیشب آشوبم. یکی درمورد من حرف زده و هنوز پا پیش نگذاشته اما من اینستا شو پیدا کردم و یکم تا جایی که دستم باز بود توی زندگیش فضولی کردم.

میشناسمش، مهم ترین ویژگی یک انسان مسلمون رو داره. نماز میخونه👍 شغلشم خوب توی کادر درمانه. اما میدونید چیه؟ این وسط ها که من یکم درموردش فکر کردم و هی اینستا و فالورش هاش رو زیر رو رو کردم یهو هوایی شدم. همینقدر حبیب درونم فعاله. اینهمه آدم، چرا درمورد من حرف زده:))))

کاش بهم چیزی نمی‌گفتن و وقتی طرف جدی میخواست بیاد جلو من این فضولی هارو میکردم. 

البته اینجوری هم نیست که تا بیاد جلو بگم بله و بیا بریم سر خونه زندگیمون‌. در اون حدم حبیب نیستم:)

اما آماده‌م باهم حرف بزنیم. یعنی درواقع کاش موقعیتش پیش بیاد حرف بزنیم. 

حبیب درونم مجبورم میکنه برم از هوش مصنوعی بپرسم چه سوال هایی رو بپرسم و چه جواب هایی رو انتظار داشته باشم.

اما واقعیتش همینقدر برام مهمه که گذشته طرف جوری نباشه که روی حال تاثیر بگذاره. اگه دوست دختری چیزی داشته بگه، اگه هیچوقت در دوران جاهلیت سیگار و... رو تجربه کرده باید صادقانه بگه تا من حواسم باشه.

معتقدم اگه یکبار جرات کنی و یک کاری رو انجام بدی، قطعا دوباره هم سمتش کشیده میشی‌. و من دلم میخواد طرف مثل بابام پاک از دود و غیره باشه.

دروغگو هم نباشه. خیانت هم نکنه.

خسیس هم نباشه.

دست بزن هم اگه داشته باشه که قطعا کنسله، تا ابد کنسله. یعنی چی مثل قدیم زن ها کتک بخورن؟ دلم ریخت بهش فکر کردم. بابام و مامانم تا حالا هیچوقت منو کتک نزدن، تصور اینکه پسر مردم در آینده کتکم بزنه به عنوان همسر باعث شدم دلم جمع بشه و نفسم بند بشه:/

حمایتگر هم باشه. یعنی من هر کاری بخوام بکنم، باید پشتم باشه و بگه آفرین برو جلو.

دیگه آشپزی هم بلد باشه. وگرنه گرسنگی میخوریم و همون ماه یا بهتر بگم هفته اول میمیریم:/