فنر های مزخرف/بیخوابی
سلام،
اینو در حالی مینویسم که دیگه آفتاب خانم در حال طلوع کردن هست و همه خوابن. امروز عقد کنون نوه خاله مامانمه. همون دختری که از ازدواج فراری بود و طبق یک قانون نانوشته ضد ازدواج ها اولین نفر میرن سر خونه زندگیشون.
ما یک شب زودتر اومدیم اینجا. آخه شهر هامون فاصله داره. یک ساعت دوریم. همه خوابیدن جز من. نکه نخوام ها، اما این تخت لعنتی خیلی ناراحته. همه فنر هاش بیرونه و هرجور میخوابم این فنر ها میرن توی بدنم و درد همه وجودم رو پر میکنه.
روی زمین بقیه مهمون ها خوابیدن و من....
بقیه قطعا ساعت های ۸ اینا بیدار میشن.
مطمئنم آرایشم خوب نمیشه، چون خوابم کافی نیست.
منتظرم زودتر بریم خونمون. منتظرم زودتر همه بیدار بشن و شروع کنن به آماده کردن خودشون و بعدم ما زود برگردیم خونمون.
میخوام بخوابم.
تاحالا هیچوقت بخاطر بیخوابی گریه نکرده بودم. اما الان یک بغض گنده توی گلومه و آرزوم یک تشک بدون فنره. من تخت خودم رو میخوام.
کم کم دارم از سردرد میمیرم.
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۰۴ ، ۰۶:۱۷