🌸❤️‍🩹

سلام،

اینو درحالی مینویسم که جوجه گربه خونمون کنارم خوابیده و من حتی نفس هامم کنترل شده و آرومه تا مبادا از خواب بپره و بره یکجای دیگه بخوابه. نمیدونم چطور و چگونه، اما به خودم اومدم دیدم دلیل همه خوشحالی هام شده این گربه که حتی نگاهمم نمیکنه. خیلی برام عزیزه. جونمه.

 

آخر این هفته قراره دست خواهرم رو بگیرم و دوتایی بریم خونه خواهر بزرگمون. و ۲ روز اونجا بمونیم و بعدش با خواهرم و همسرش برگردیم خونه خودمون. خواهرم ۳ ساعت با قطار از ما دوره. از همین الان از قطار و اتوبوس هایی که در پیش دارم خسته‌م. و از دیدن خواهرم هیجانزده‌م. کی فکرش رو میکرد؟ همبازی بچگی هات، همخونه‌ت، نیم دیگرت اینقدر دور بشه که در سال چند بار ببینیش اوتم کوتاه و مختصر. یاد دوران همخونه بودنمون بخیر. یاد خندیدن هامون، دعوا هامون، دردلامون، حرف زدن هامون بخیر. یاد بچگی هامون هم بخیر...

 

 

 

پ.ن. پشیمونم گربه رو پیش خودم خوابوندم. نصف تخت رو گرفته و الانه که بیفتم.

 

پ.ن۲ سردرد امونم رو بریده و خواب از چشمام رفته.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
About me
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان