راه نوری

شاید موقت نوشت

دوشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

استرسم اونقدر بالاست که پاهام هم درد میکنن و هم بدون دلیل تکون میخورن‌. 

حالم خیلی بده. اینقدر داغونم که چیزی جز اینکه این روز ها زود بگذرن نمیخوام. 

خواهرم و دختر عموم چون دانشگاه میرم، برام کیف خریدن:) برام ارزشمند و قشنگ بود. یک پیام برای دختر عموم نوشتم و ازش تشکر کردم، هرچند هنوز ندیده پیامم رو‌. 

اینقدر فشار و استرس دارم تحمل میکنم که فکر کنم امروز یا فردا سکته کنم بمیرم.

از طرف دیگه‌ایی گربه‌مون که پاش شکسته بود بعد از ۲ ماه برگشته خونه، اونم چون دکتر گفته بود که میتونه برگرده خونه‌. اما هیچ دارویی هم بهش ندادن. دیروز که برگشت حالش اوکی بود. امروز کلا یک جوریه، همه‌ش عق میزنه، چشم هاش رو با درد می بنده و همه اینا برای من درده. نمیتونم تحمل کنم. کاش هیچوقت گربه نداشتیم. کاش زبون داشت میگفت‌. یعنی الان درد داره یا صرفا چون خسته‌ست اینجوری بی حاله؟ کاش پای من آدمیزاد میشکست. ولی وقتی دکتر خودش گفته بیاین ببرینش، پس یعنی حالش خوبه دیگه‌. مگه نه؟

کاش فردا روز بهتری باشه... 

 

  • ستاره

نظرات (۱)

موفق باشی :)

 

پاسخ:
مرسی:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی